تازگی ها آفتاب از خود جوابش کرده است
همنشین سایه های اضطرابش کرده است
حال و روزش مثل آدم های معمولی که نیست
غیر عادی بودن دنیا خرابش کرده است
برگ را و مرگ را، پاییز را حس می کند
زرد و سرخ و ارغوانی ها مجابش کرده است
شرح حال بودنش اندازهء یک صفحه نیست،
داغ دارد؛ باغ بی برگی کتابش کرده است
ماهی روحم به اقیانوس هم راضی نبود؛
طفلکی لالایی این برکه خوابش کرده است
طفلکی یک لحظه غفلت کرد،
عاشق شد...
و بعــد
تازه فهمیدم کسی آدم حسابش کرده است!!!