خداوندا پریشانم ریا تا کی ؟
تظاهر های خالی از صداقت های انسانی ؟
دروغین پایه های یاری یاران
دریغا از رفاقت های بی پایان
دریغا از صداقت های پی در پی
چه سود از صدق بی حاصل ؟
چه سود از مهر عشق آگین که سودا میشود با "رنگ"...؟
از آن مِهری که معنای "وظیفه "مُهر برآن است ؟
کسی قدرت نمی داند
کسی یارت نمی داند
کتاب مهربانی های چشمان غمینت را
ببندوداغ کن دستان مهرانگیز ومستور ومتینت را
که داغت می کنند آنان
زمینت می زنند وبندبند استخوانهای نحیفت را
میان آتشی از کینه می ریزند
صدیقانه کلام روح وجانت را
به زشتیِ دروغینِ دورنگی می کشانند
"ریا"از جسم وجانِ غرق در نیرنگشان می ریزد امّا باز هم آنان
به پستی صدق را رخ می نمایانند
چه ویرانه خراباتیست این دنیا
به هرکه دست یاری میدهی از روی یکرنگی
"به سختی می زند خنجر به پشت ساده گی هایت "
کلامم با توای قلب غمین از غربت غمبار ما این است:
که زین پس درب قصرمهر خود مگشا
دگر باور مکن بازیگریهای ریاکاران
که در دامانشان تزویر جادارد
دگر دست رفاقت با کسی مفشار
که اینان نارفیقند ونمک نشناس
به پستی بشکنندت دست وتنهایت رها سازند
چه سود از صدق بی حاصل
چه سود از مهر عشق آگین که سودا می شود با "رنگ"
از آن مِهری که معنای "وظیفه"مُهر برآن است
کسی قدرت نمی داند
کسی یارت نمی خواند......