یاد آرم که تو بودی و من و خلوت و خاموشی شب
و فضا پر شده از عطر دلارای خداوند بزرگ
و تو جاری شده بودی چون رود
باهمان زمزمه ی جادویی
در همه چشم و دل و جان و تنم
"نغمه ی مرغ شباویز
عطر خوب شب بو
و سکوت من و شب در هم آمیخته بود"
ترس گمگشتن و دلشوره ی از تاریکی
ز دلم پر زده بود
و هراس گذر ثانیه ها بی قرارم می کرد
لحن زیبای کلامت و حریر سخنت
نرم نرمک زنوازش چو غزل
می نشست بر دل من
غرق دریای وجودت شده بودم آن شب
و تو آرام و عمیق نگهم می کردی
و ندانستی در آن گرماگرم
شب چشمان تو و راز تو و مخمل ناز نگهت
می کشانید مرا تا به کجا...........
.
.
.
سالها میگذرد زان شب رویایی ناب
وکنون جای تو خالیست
میان من و خاموشی شب
وسکوت...........
و سکوتم همه فریاد من است
و هراسم گذر ثانیه هاست
که چه آرام و خرام
غافل از خاطر آزرده ی من
از کنار شب من میگذرند
آه از فاصله ها که چنین بی رحمند........