آسمان
را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم
خاک
را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم
این جهان را گفتم
هستی کون ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم
آنجهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینه ی مادر بود آن کم دارم
روی کردم با بحر
گفتم اورا آیا
می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر همه مادر گردی
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص ومحدودم
بهر این کار بزرگ
قطره یی بیش نیم
طاقت وتاب وتوان کم دارم
صبحدم را گفتم
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل وقند بریزد از تو
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
گفت نی نی هرگز
گل لبخند که روید زلبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت
دربهشت دگری نتوان جست
من ازان آب حیات
من ازان لذت جان
که بود خنده ی اوچشمه ی آن
من ازان محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
قدرت شرح وبیان کم دارم
درپی عشق شدم
تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم
دیدم او درپرش نبض سحر
دیدم او درتپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روئیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمه ی زیبایی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی, همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود
همه جا پیدا بود
مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه هایی از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.
شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم.
ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر.
تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است.
... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم.
فرشته مهربان زندگی من، روزت مبارک.
امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا.
بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟
صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟
آن زمان که خط خطی های بیقراری ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است.
و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد.
در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.
فقط میدانم که کلمات هیگاه قدرت بیان عظمت تورا ندارند
آخر عشق تو نمونه ای از مهر و محبت خداوند است
مگر میتوانیم عظمت وعشق خدا را درک کنیم؟
آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،
امید را هرگز از یاد نبرم.
یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد... خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است ....
وتنها دل ما دل نیست.... یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر ؛
و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم....
یادم باشد
باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم....
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان
درسِ پـاک زیستن....
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند ....
یادم باشد..............
از پس شیشه عینک استاد
سرزنش وار به من می نگرد
باز از چهره من می خواند
که چه ها در دل من می گذرد
می کند مطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است گناه
وای اگر بر دل نو خواسته ای
لشکر عشق بتازد بیگاه
می نشینم همه ساعت خاموش
در دلم با غم تو دنیایی ست
ساکتم گرچه به ظاهر اما
در دلم با غم تو غوغایی ست
مبصر امروز چو اسمم را خواند
بی خبر داد کشیدم غایب
رفقایم همگی خندیدند
که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هیچ نمی دانستند
که من آنجایم و دل جای دگر
من به یاد تو و آن روز بهار
که تو را دیدم با جامه ی زرد
من به یاد تو و آن خاطر ه ها
یاد آن لحظه که بگذشت چو باد
که در این وقت به من می نگرد
از پس شیشه عینک استاد
با خیالت خوشم از اول زنگ
برایت آرزو دارم
که نور نازک قلبت? به تاریکی نیامیزد.
که چشمانت?به زیبایی ببیند زندگی ها را.
چو باران?آبی و زیبا
بباری?شادمانه روی گرد غم
به دور از دل گرفتن ها.
برایت آرزو دارم
به تنهایی نیالاید
خدا? این قلب پاکت را
و همواره به دستانت بیاویزد
چراغ راه خوشبختی.
بدانی آنچه را اینک نمیدانی.
برایت آرزو دارم
سعادت را?طراوت را?
بهشت و بهترین بهترین ها را.
عزیز روز های من
خدا را می دهم سو گند
که در قلبم برای تو
خدارا آرزو دارم.